نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

یه عذر خواهی

گل من سلام... مامانی میدونم خیلی وقته ننوشتم ولی چون این مدت اتفاق خاصی نیفتاد من گذاشتم وقتی اتفاقات جالب شد بنویسم... خوب حالا که دارم مینویسم یه سری اتفاقات خورد ریز رو مینویسم.. ناز مامان تو الان داری به مامان رژیم میدی..نمیتونم خیلی غذا بخورم و وزنم هم کم شده.. خوبه ها... همین روالو ادامه بدی حداقل مامانی بعد زایمانش کم بشه عالیه..خود مامان که همت نداره!! خبر دیگه که امروز بنا بر سونو گرافی عزیز دلم 9 هفتش تموم شده... من خیلی واست خوشحالم... امیدوارم دفعه بعد که رفتم سونو بهم بگن نی نیت از سنش بزرگتره..ولی اینها هیچ کدوم مهم نیست..تو فقط سلامت باش... مامانی هم پروژه تخصصی گرفت و با یکی از دوستاش باید تو اردیبهشت تحویل بده..به ...
27 اسفند 1390

9 هفته یا 7 هفته ؟

سلام عسل مامانی... ناز مامان امروز تو باید این شکلی بودی...9 هفته : ولی طبق سونو گرافی تو الان 7 هفته و 4 روز:   نمیدونم دیگه... ناناز مامان اصلا اذیت نمیکنی مامانی رو ... خیلی کودک مهربون و خوبی هستی... بابا و من عاشتیم .. هر دو ... راستی کل فامیل فهمیدن و همه به نوعی کلی خوشحال شدن..آخه مامان تازه شهریور امشال عروسی کرده و طبق اونچه تو فامیله معمولا کسی به این زودی نی نی دار نمیشه ولی من و بابایی خیلی دوست داشتیم نی نی ها رو واسه همین گفتیم که از خدا بخواییم تو بیای پیشمون و خدا هم جوابمون نکرد... عسل مامان جدیدا فقط یه خورده نسبت به غذاها بد شدم..حس میکنم از همشون بدم میآد ولی وقتی میخورم میبینم چقدر خوشمزست... ب...
17 اسفند 1390

اولین سونوگرافی

سلام مامانم... خوبی عزیزم ؟ امروز رفتیم برای اولین بار تو رو دیدیم.. چقدر کوشولویی ... امروز سن حاملگیم 8 هفته تموم بود ولی تو کوچولوی مامان 6 هفته و 4 روزت بود.. بازم خوبه.. 8 میلی متر بودی و قلب نازت طبق گفته دکتر میزد... تصویرشو برات میزارم :     من و بابایی که کلییییییییییی ذوق داریم ... خیلی خوشحال شدم که قلب میزنه... تو امید مایی.... ...
10 اسفند 1390

اولین بافتنی مامان

کوچولوی مامان... گل من امروز رفتیم دکتر ژنتیک... آزمایش های غربالگری نوشت و گفت از نظر خونی مشکل ندارین..ولی از نظر ازدواج فامیلی چون مشکوکین بهتره این آزمایش ها رو بدین... بعدش من و مامان بزرگت رفتیم خرید و اولین کاموا رو برات گرفتم تا ببینم میتونم واست کلاه و شال گردن ببافم یا نه.. آخ مامانی از نظر هنر بی بهره هست ولی عوضش یک مادر بزرگی داری که استاده تو بافتنی... از مامان بزرگت پرسیدم و یه کم بهم یاد داد تا بتونم ببافم.. این هم رنگ کاموات: از رنگش خوشم اومد..شاد شاده... چه گل پسر باشی و چه گل دختر میتونی تنت کنی... البته مامان بزرگت چند هفته پیش واسه تو کاموا گرفت..اون آبی خوشرنگیه... که واست سر همی ببافه..امیدوارم مورد پسند و...
6 اسفند 1390

7 هفتگیت مبارک...

سلام عسلی مامان... به زیبایی 7 هفته رو پشن سر گذاشتیم... من که خیلی خوشحالم.. خیلی نی نی خوبی هستی..فعلا مامانی اصلا اذیت نمیشه...فقط واسه خاطر تو چون رو شکم نمیتونم بخوابم بعد یه مدت خواب دستام درد میگیره... واسه همین نمیتونم زیاد بخوابم.. داری خواب مامانی رو هم تنظیم میکنی...!! این عکست تو پایان 7 هفتگیت: دیگه دست و پاهای نازت هم شکل گرفته انگار... دیروز من و بابایی رفتیم واسه سونو هم نوبت گرفتیم..10 اسفند ساعت 9.5 صبح.. اولین نوبت.. هولیم دیگه ناناز مامان... مگه چند بار آدم مامان میشه...ها؟ راستی چند روز پیش واسه تو گلم پیش بند خریدیم... خوشت میآد؟:   دیروز هم به بابایی گفتم میخوام واسه کوچولومون جوراب بخرم.. او...
3 اسفند 1390
1